سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ماه من ...

به یاد آن رویای سبز...

قسمت اول...

امروز صبح گوشه حیاط یه قاصدک کوچولو دیدم از روی زمین برداشتمش وبردم کنار گوشم .هرچند می دانستم صدایی نخواهم شنید،ولی من تفال خیر زدم وگفتم: حتما برایم خبرهای خوش آورده است...

 بعد به سمت راست قبله متمایل شدم ،در گوشش زمزمه ای کردم وبوسیدمش و فرستادمش که برود سمت کربلا ، که برود وببوسد آن قبه نورانی را ،که سلام مرا  به آقا برساند وبگوید چقدر دلم تنگ شده است...

 چه کنم ؟؟ دل که هوایی بشود دیگر نمی شود کاریش کرد....باید با دردش سوخت وساخت

 یادش به خیر انگار همین دیروز بود....

 فلاش بک...

 اوایل بهمن ماه سال 1386

 زمزمه هایی مبنی بر رفتن به  سفر کربلا از سوی خانواده شنیده می شود به سرعت برای گرفتن پاسپورت اقدام می کنیم

 احساس من: خوشحالم ولی احساس خیلی خاصی ندارم البته یک سری نگرانی هایی دارم مثلا از سفر با اتوبوس آن هم با این مسافت، اینکه با این اوضاع جنگ وگرفتاری آنجا شاید به ما سخت بگذرد خلاصه از این حساسیت ها وچندتا نگرانی ریز ودرشت دیگر....

 

 اواسط بهمن ماه 1386

 پاسپورت هایمان آماده است برای ثبت نام هم اقدام کرده ایم، اما....اما گفته اند ظرفیت ها پر شده، دیگر جا نداریم

 احساس من: ناراحت شدم اما زیاد نا امید نیستم درضمن با خودم فکر می کنم:حتما صلاح نبوده که در این اوضاع به زیارت برویم

 

 اواخر بهمن 1386

  اعلام می کنند : برای چند نفر ظرفیت است بنابر این چند تا از اطرافیانمان می توانند بروند. آن ها هم از خدا خواسته ثبت نام می کنند...

 احساس من: دلم گرفته است واقعا ناراحتم .پیش خودم می گویم : یا امام حسین این جوری قرا ر نبود ها !! خب وقتی آدم از خانواده اش یکی دونفر بروند وخودش نتواند برود دلش می سوزد دیگر. آقا دلمان اینجوری می شکند ها!!

 

اواسط اسفند 1386

 خبرمان می کنند که برای چند نفر دیگر هم ظرفیت خالی پیدا شده بنابراین ما هم می توانیم ثبت نام کنیم!!

 احساس من: این بار جور دیگری قدر می دانم ،خیلی خوشحالم ولی هنوز باور نمی کنم!!

  روز های پایانی اسفند 1386

 چند روز دیگر به سفرمان بیشتر باقی نمانده است. در کربلا بمب گذاری شده حدود 30 نفر کشته داده که پنج نفرشان ایرانی بوده اند . از آن طرف ،خبر 20:30 جمعیتهایی را نشان می دهد که چند روز است پشت مرز مهران مانده اند...

 احساس من:اصلا نمی دانم چه احساسی دارم، اصلا هم نمی توانم باور کنم که چند روز دیگر عازم کربلایم .همه اش فکر می کنم که سفرمان کنسل می شود که البته با این شرایط پیش آمده احتمالش خیلی زیاد است. پیش خودم فکر می کنم ان شاءالله که هرچه مصلحت است پیش بیاید .اصلا جالب نیست که آدم برود پشت مرزها چند روز با بیچارگی بنشیند بعدش هم برش گردانند.

 ادامه دارد.....